اتوبوس


مسافر که خانوم جوانی بود با عصبانیت و صدای بلند: آقا تندتر برو چرا مثل لاک پشت میری.

راننده: خانوم چرا اینقدر شلوغ می کنی، ماشین خرابه.

همان مسافر: بدتر، چرا وقت مردم را می گیری و سوار ماشین خراب می کنی.

مسافر دیگری که خانومی مسن بود: آقای راننده چرا پنجره  باز نمی شه،  قلبم گرفت.

دو نفر هم که پشت سر من نشسته بودند با صدای بلند و در حال خوردن چیپس، صبح ساعت شش ، ماجرای خرید مانتو،  روسری و ... پارسالشان را تعریف می کردند.

حالا دیگر موج اعتراضات به قسمت آقایان هم سرایت کرد.

آقا صدای رادیو رو کم کن این چه وضعیتیه آخه.

 ولش کن آقا، داره وضعیت هوا رو میگه، بیشترش کن بشنویم.

حواست کجاست آقا، از ایستگاه رد شدی، نگه دار.

و من هنوز تو فکرشب گذشته، هر چه خمیازه می کشیدم و به ساعت نگاه می کردم ، مهمانان همچنان نشسته بودند. نرسیده به مقصد پیاده شدم.   

   


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد