بهشت زیر پای مادران است!!!


بیا تا قدر یکدیگ بدانم


 

اشک هایش مانندمروارید های غلتان صورت قشنگش را پوشانده بود، رو ی دست چپش قرمز و متورم شده بود.

مادربزرگ سراسیمه در حالی که او را در آغوش گرفته و نوازش می کرد، پرسیدچرا گریه می کنی؟

مادرش با خونسردی گفت: رفتیم خرید، بستنی برایش خریدم ، گفت: پفک، بازهم برایش خریدم، هر چی می بینه می خواد، منم  قاشقو داغ کردم گذاشتم رو دستش... 

مادر بزرگ با اندوه  گفت: ولی اون فقط 2 سالشه ... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد