بیا تا قدر یکدیگر بدانیم


در سن 21 سالگی صاحب دو دختر بود. او هنوز هم مادرش را نبخشیده بود که او  را در سن کم شوهر دادند. او حتی مقصر بد رفتاری خواهرش را هم مادرش می دانست.

طلعت هیچ گاه سختی های مادرش را ندید یا نمی خواست که ببند، مادری که سعی می کرد طلعت را در دل شوهرش جای دهد حتی به قیمت بی محبت شدن خودش. 

گل بهار زن فداکار و خاموشی که بهار زندگیش خیلی زود تبدیل به خزان شد ولی هیچ گاه طلعت او را نفهمید و حتی بعد از مرگش هم به ندرت نام او را می اورد.

حالا سعی می کرد با دختران خودش هم همان گونه رفتار کند.

تمام بی محبتی ها را نصیب دختر بزرگتر و محبت و حمایت های بی دریغش نصیب دختر کوچکتر.

او می خواست انتقام بگیرد، ولی از چه کسی؟ از دخترش! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد