قورمه سبزی




در یخچال را باز کرد.  فقط یک بسته سبزی قورمه، چند تا هویج و چند تا گوجه فرنگی.

آهی کشید. بناچار قورمه سبزی را بار گذاشت و بجای گوشت چندتا آلو، که چند ماه پیش خواهرش از شهرستان فرستاده بود درون قابلمه ریخت، آب برنج را هم گذاشت تا جوش بیاید.

وقتی با سینی چای وارد اتاق شد، با اشاره به علی آقا، شوهرش  که ساکت نشسته بود، گفت  بخاطر برف و باران زیاد چند ماهی است که بیکاره و تو خونه نشسته،  آخه تووی این هوا کسی بنایی نمی کنه.  بعدش نشست و با علی آقا مشغول صحبت با مهمانان شد که صدای زنگ درآمد. 

  زری خانم بود همسایه روبریی با یک سبد پرتقال و نارنج، ضمن سلام و احوالپرسی گفت که مادرش از شمال آمده و یک صندوق پرتقال و نارنج آورده  ، چند تا هم برای آنها آورده بود، با خوشحالی میوه ها را شست و درون سینی چید و درحالی  که وارد اتاق می شد بچه ها را که مشغول بازی بودند  صدا زد ، بچه ها   بیایید میوه بخورید . 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد